شماره ١٢٢: گر از سايه يک نقش پا برترم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر از سايه يک نقش پا برترم
باقبال وهم آسمان منظرم
بخاکم مده منصب گردباد
مباد از تعين بگردد سرم
چو عنقا برنگم خوشست آينه
که خود را بچشم هوس ننگرم
صدا نيست در نبض بيمار من
مگر گرد برخيزد از بسترم
ننگ مشرب حسرتم چون هلال
زخميازه پر ميشوم ساغرم
تعين عرق وارى آبم ندارد
جبين کرد از بى نمى هاترم
چو صبح قيامت زسازم مپرس
بضبط نفس پرده محشرم
بلائى چو تکليف پرواز نيست
قفس بشکند گر برنجد پرم
چو موجم خيال گهر رهزن است
محيطم ازين پل اگر بگذرم
گه از علم دارم فغان گه زجهل
جنونهاست جيب نفس ميدرم
کمان وار ازين خانهاى خيال
بهر جا رسم حلقه بيدرم
چه گويم زنيرنگ تجديد عشق
که هر دم زدن (بيدل) ديگرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید