شماره ١٣٠: کف خاکسترى ميجوشم از خود پاک ميگردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کف خاکسترى ميجوشم از خود پاک ميگردم
چو آتش تا برآيم از سياهى خاک ميگردم
شرار فطرت من غور اين و آن نمى خواهد
بگلشن ميرسم گر محرم خاشاک ميگردم
درينصحرا بجستجوى حسن بى نشان رنگى
چو فهم خود برون عالم ادراک ميگردم
شکار افگن بدرد اضطراب من چه پردازد
نم اشکى بچشمى حلقه فتراک ميگردم
وطن در پيش دارم ليک اگر نوشى بياد آيد
زتلخيهاى منت حقه ترياک ميگردم
اجابت صد سحر ميخندد از دست دعاى من
که من درد دلى درسينه هاى چاک ميگردم
دم صبح اضطراب شعله هاى شمع ميبالد
ترا مى بينم و بر قتل خود بيباک ميگردم
دماغ همت من ناز کوشش برنميدارد
دمى گرد سرت ميگردم و افلاک ميگردم
بسامان بهار از من بجز عبرت چه ميچيند
گريبان ميدرم گل ميفروشم خاک ميگردم
ببينم تا کجا محوم کند شرم تماشايت
زخود با هر عرق مقدار رنگى پاک ميگردم
بزير خاک هم فارغ نيم از ميکشى (بيدل)
خمستان در بغل چون ريشهاى تاک ميگردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید