شماره ١٤٥: مسلمان گشتم و هيچ از ميان نکسست زنارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مسلمان گشتم و هيچ از ميان نکسست زنارم
بقدر سبحه گرديدن کمرها بست زنارم
خرابات محبت از اسيران ظرف ميخواهد
خط پيمانه ئى دارد قدح در دست زنارم
بخود ميلرزم از انديشه تعبير هموارى
مباد از سبحه برداردبلند و پست زنارم
مسلمانى باين سامان دلگو بى نمى ارزد
زچنگ اتفاق سبحه بيرون جست زنارم
بدير همتم پروانه آتش پرسيتها
بخط شعله جواله بايد بست زنارم
نفس را الفت دل صرفه راحت نمى باشد
نديد آسودگى با سبحه تا پيوست زنارم
مپرس از ريشه باغ تعلقهاى امکانى
گستن در بغل مى پرورم تا هست زنارم
چو شمع از سعى الفت غافلم ليک اينقدر دانم
که تا ننشاند در خاکم زپا نشست زنارم
وفا سررشته ئى دارد که هرگز نگسلد (بيدل)
نمى افتد زگردن گر فتاد از دست زنارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید