شماره ١٤٧: مقيم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مقيم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم
بدريا همچو گوهر خلوتى در انجمن دارم
نفس ميسوزم و داغى بحسرت نقش مى بندم
چراغى ميکنم خاموش و تمهيد لگن دارم
حريف وحشت من نيست افسون زمينگيرى
که در افسردگى چون رنگ صد دامن شکن دارم
کدام آهو ببوى نافه خواباند است داغم را
که تا ياد سويدا ميکنم سير ختن دارم
نفس تا هست سامان اميدم کم نميگردد
تخيل مشربم مى در خم و گل در چمن دارم
زدرس ما و من بحث جنونى غالبست اينجا
که هر جا لفظ پيدائيست بر معنى سخن دارم
قفس پرورده رنگم باين ساز است آهنگم
چه عريانى چه مستورى همين يک پيرهن دارم
بيا اى شوق تا از خاک گشتن سر کنم راهى
دران کشور قماشى نيستى با بست و من دارم
زاسبابم رهائى نيست جز مژگان بهم بستن
درين محفل بچندين شمع يکدامن زدن دارم
حجاب آلود موهوميست مرگ و زندگى (بيدل)
ازين کسوت که ديدى گر برون آيم کفن دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید