شماره ١٥٢: مى پرست ايجادم نشه ازل دام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى پرست ايجادم نشه ازل دام
همچو دانه انگور شيشه در بغل دارم
گرد هند بربادم رقص ميکند شادم
خاک عجز بنيادم طبع بى خلل دارم
آفتاب در کار است سايه گو بغارت رو
چون منى اگر گم شد چون توئى بدل دارم
معنى بلند من فهم تند ميخواهد
سير فکرم آسان نيست کو هم و کتل دارم
از منى تنزل کن او شو و توئى گل کن
اندکى تأمل کن نکته محتمل دارم
حق برون مردم نيست جوش باده بيخم نيست
راه مدعا گم نيست عرض مبتذل دارم
دل مشبکست امروز از خدنگ بيدادت
محو لذت شوقم شانى از عسل دارم
سنگ هم بحال من گريه گر کند برجاست
بيتو زنده ام يعنى مرگ بى اجل دارم
ترک سود و سودا کن قطع هر تمنا کن
مى خور و طرب ها کن من هم اين عمل دارم
بحر قدرتم (بيدل) موج خيز معنى ها
مصرعى اگر خوام سر کنم غزل دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید