شماره ٢٠٣: ياد آنفرصت که عيش رايگانى داشتيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ياد آنفرصت که عيش رايگانى داشتيم
سجده چون آستان بر آستانى داشتيم
ياد آن سامان جمعيت که در صحراى شوق
بسکه ميرفتيم از خود کاروانى داشتيم
ياد آن سرگشتگى کز بستنش چون گردباد
در زمين خاکسارى آسمانى داشتيم
ياد آن غفلت که از گرد متاع زندگى
عمر دامن چيده بود و ما دکانى داشتيم
گرد آسودن ندارد عرصه جولان هوش
رفت آن کز بيخودى ضبط عنانى داشتيم
دست ما و دامن فرصت که تير ناز او
در نيستان بود تا ما استخوانى داشتيم
ذوق وصلى گشت برق خرمن آرامها
ورنه ما در خاک نوميدى جهانى داشتيم
اى برهمن بيخبر از کيش همدردى مباش
پيش ازين ما هم بت نامهربانى داشتيم
هر قدر او چهره مى افروخت ما ميسوختيم
در خور عرض بهار او خزانى داشتيم
در سر راه خيالش از طپيدنهاى دل
تا غبارى بود ما بر خود گمانى داشتيم
دست ما محروم ماند آخر زطوف دامنش
خاک نم بوديم گرد ناتوانى داشتيم
روز وصلش بايد از شرم آب گرديدن که ما
در فراقش زندگى کرديم و جانى داشتيم
خامشى صد نسخه آهنگ طلب شيرازه بست
مدعا گم بود تا ساز بيانى داشتيم
شوخى رقص سپند آماده خاکستر است
سرمه سائى بود اگر ذوق فغانى داشتيم
جرأت پرواز هر جا نيست (بيدل) ورنه ما
در شکست بال فيض آشيانى داشتيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید