شماره ٢٠٨: يکدم آسايش بصدا برام پيدا کرده ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
يکدم آسايش بصدا برام پيدا کرده ايم
سعى ها شد خاک تا آرام پيدا کرده ايم
تيره بختى نيز مفت دستگاه عجز ماست
روز اگر گم گشت بارى شام پيدا کرده ايم
مقصد عشاق رسوائيست ما هم چون سحر
يک گريبان جامه احرام پيدا کرده ايم
شهره واماندگيهائيم چون نقش نگين
پاى تا بر سنگ آمد نام پيدا کرده ايم
قطره اشکيم ما را جهد کو جولان کدام
از چکيدن تهمت يک گام پيدا کرده ايم
اى شرر زين بيش بر آينه فطرت مناز
ما هم از آغاز خويش انجام پيدا کرده ايم
چشم حيران در کفيم از نشه ديدار و بس
بيخودى وقف تماشا جام پيدا کرده ايم
عمرها شد با خيال جلوه او توام است
بى نگه چشمى که چون بادام پيدا کرده ايم
خامشى خلوتگه وصلست و ما نامحرمان
از لب غفلت نوا پيغام پيدا کرده ايم
عمر زندانخانه چندين تعلق بوده است
در غبار خود سراغ دام پيدا کرده ايم
خاک ما امروز گر رم آهنگ پرواز فناست
ايهوس کسب هواها بام پيدا کرده ايم
عالم موهومه ئى اسباب صورت بسته است
آنچه (بيدل) از خيال خام پيدا کرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید