آزادى آخر بد باخت با من
رنج کمر شد چينهاى دامن
مزدور عجز است تسليم الفت
دل هر چه برداشت گشتم دو تا من
زير و بم عمر روشن نگرديد
کاين شور عبرت او بود يا من
يارب چه پرداخت سحر تعين
خلقى شهيد است زين خون بها من
غافل مباشيد از فهم اسرار
معنى خيالان ياديست با من
دل بر که بندم رنگ از چه گيرم
از هر دو عالم چون او جدا من
هر جا رسيدم يک نغمه ديدم
يارب کجائيست اين جابجا من
خودسنج وهمى با بيش و کم ساز
مفت ترازوست مثقال يا من
دل زين خرابات ديگر چه جويد
زد شيشه بر سنگ آمد صدا من
هنگامه وهم بگذار مگذر
من تا کجا او او تا کجا من
(بيدل) بخود هيچ طرفى نه بستم
در معنى او بود اين بيوفا من