شماره ٢٢٣: از سعى ما نيامد جز زور در گريبان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از سعى ما نيامد جز زور در گريبان
چون شمع قطع کرديم شب تا سحر گريبان
در جستجوى مقصود نتوان بهرزه فرسود
از عالم خيالات دارد خبر گريبان
بلبل گر از دل جمع احرام بيضه بندى
فکر يقين ندارد جز زير پر گريبان
خلقى گذشت ازين دشت نامحرم حلاوت
هر چند پيش پا داشت چون نيشکر گريبان
بيرون خانمانها آغوش عشق بازست
مجنون نميفروشد بر بام و در گريبان
صبح بهار امکان سامانش اينقدر نيست
گر ذوق سير باشد از ما ببر گريبان
شرم حضور دل برد از طبع ما فضولى
سر تا کجا فرازد موج گهر گريبان
چون گل ازين گلستان ديوانها گذشتند
چاکى بسينه مانده است با ما زهر گريبان
زين دشت و در بهم چين دامان جهد و خوشباش
ما کسوت خياليم پا تا بسر گريبان
آن کيست باز دارد ما را زهرزه تازى
دامان وحشت شمع گيرد مگر گريبان
سر در هوا فشرديم راهى بدل نبرديم
پر بى تميز مرديم آئينه در گريبان
فرياد يک تأمل راهم بدل ندادند
بر آسمان گشوديم چندين سحر گريبان
سررشته مقاصد در دست سعى کس نيست
خواهى بدامن آويز خواهى بدر گريبان
فطرت به پستى افتاد زين دشت و در نوردى
از دامن و کمر بود برجسته تر گريبان
تا سر بامن دزدم (بيدل) زچنگ آفات
جز در ته زمين نيست جاى دگر گريبان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید