شماره ٢٤٣: بخوددارى فسردن گرم کردى جاى بگذشتن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بخوددارى فسردن گرم کردى جاى بگذشتن
شدى آخر درين ويرانه نقشى پاى بگذشتن
نفهميدى کزين محفل اقامت دور مى باشد
گذشتى همچو عمرشمع در سوداى بگذشتن
اگر آنسوى افلاکى همان وامانده خاکى
گذشتن سخت دشوار است ازين صحراى بگذشتن
سواد سحر اين وادى تعلق جاده ئى دارد
زهستى تا عدم يک طول صد پهناى بگذشتن
جهان وحشتست اينجا توقف کو اقامت کو
تحير يکدودم پل بسته بر درياى بگذشتن
چو موج گوهر آسودن عنان کس نميگيرد
جهانى ميرود از خود قدم فرساى بگذشتن
دو روزى اتفاق پا و دامن مفت جمعيت
ازين در شرم لنگى داردم ايماى بگذشتن
چه دارد مال و جاه اينجا که همت بگذرد زانها
بصد اقبال مينازم زاستغناى بگذشتن
درين بحر از خجالت عمرها شد آب ميگردد
حساب آرائى موج از تأملهاى بگذشتن
بقدر هر نفس از خود تهى بايد شدن (بيدل)
کسى نگذشت بى اين کشتى از درياى بگذشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید