شماره ٢٤٥: بر آن سرم کز مجنون نمايم بلند و پست خيال يکسان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بر آن سرم کز مجنون نمايم بلند و پست خيال يکسان
بجيب ريزم غبار دامن کشم بدامن زه گريبان
نميتوان گشت شمع بزمت مگر بهستى زنيم آتش
چه طاقت آئينه تو بودن ازين که داريم چشم حيران
تبسمى حرفى التفاتى ترحمى پرسشى نگاهى
شکست دل شيشه چند چيند زچين ابروى طاق نسيان
بسرکشيها تغافل آراتر از هم افتاده مو بمويت
مگر ميان تو از ضعيفى رسد بفرياد ناتوانان
گرفتم از درد هر دو عالم بر آستان تو خاک گردد
بدامن بحر بى نيازى چکيده باشد نمى بمژگان
خرد کمندى هوس شکار است ورنه در چشم شوق مجنون
بجز غبار خيال ليلى کجاست آهو درين بيابان
اگر نه عهد وفا شکستى مخواه بوى وفا زهستى
که بسته اند اين طلسم چون گل برنگهاى شکست پيمان
خيال آشفتگى تجمل شود اگر صرف يک تأمل
دل غبارى و صد چمن گل نگاه مورى و صد چراغان
بهر نوائى که سر برآرد جهان همين شکوه ميشمارد
درين جنون زار کس ندارد لبى که گيرد نفس بدندان
عدم بآن بى نشانى رنگ گلشنى داشت کز هوايش
چو بال طاوس هر چه ديدم زبيضه رست است گل بدامان
هواى لعلش کراست (بيدل) که با چنان قرب همکنارى
ببوسه گاه بياض گردن زدور لب ميگزد گريبان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید