شماره ٢٦٢: به پهلو ناوک درد که دارد گوشه گير من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به پهلو ناوک درد که دارد گوشه گير من
که ميخواهد زمين هم جوشن از نقش حصير من
چو دل خون جگر کافيست رزق ناگزير من
همان پوشيدن مژگان چو چشم تر حرير من
چه امکانست پيچد ناله ام در گنبد گردون
چو موج باده زين مينا برون جسته است تير من
من مخمور صيد مرغزار گلشن تا کم
بطبع خنده ميناست افسون صفير من
باقبال ضعيفيها نزاکت شوکتى دارم
که رفعت برنميدارد چو نقش پا سرير من
نفس هرگز رقم ساز تعلقها نمى باشد
بچندين لوح يک خط ميکشد کلک دبير من
الم پرورده يأسم مپرس از بيکسيهايم
گداز خويش ميباشد چو طفل اشک شير من
باين آثار موهومى تميز گر کنم حاصل
بچشم ذره مژگانى کند جسم حقير من
بهر واماندگى ممنون بخت تيره خويشم
که چون سايه بپاى کس نه پيچيده است قير من
نديدم جز تعلق هر قدر بال و پر افشاندم
چه سازد گر نه بادام و قفس سازد اسير من
نشانم روشنست اما سر و برگ تسلى کو
هنوز زکج خراميها کماندار است تير من
بسوداى تمنا نقد خود کردم تلف (بيدل)
بجز حسرت نبود آبى که شد صرف خمير من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید