شماره ٢٦٥: پير کشتم چند رنج آب و گل برداشتن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
پير کشتم چند رنج آب و گل برداشتن
پيکرم خم کرد ازين ويرانه دل برداشتن
خفت بى اعتبارى سخت سنگين بوده است
چون حنا فرسودم از خون بحل برداشتن
کاش خاکستر شوم تا دل زحسرت وارهد
چند دود از آتش نامشتعل برداشتن
پشت دستم بر زمين نااميدى نقش بست
بسکه از بار دعاها شد خجل برداشتن
از سپند ما اگر هوئى بدست آيد بسست
بيش نتوان ناله طاقت گسل برداشتن
در خراب آباد هستى از کدورت چاره نيست
دوش زدوريم بايد خاک و گل برداشتن
چون حيا هرگز نشد پيشانيم پاک از عرق
نيست آسان بار طبع منفعل برداشتن
با ضعيفى ساز و ايمن زى که آفتهاى دهر
هست در خورد مزاج مستقل برداشتن
عبرت آباد است (بيدل) سير گاه اين چمن
بايدت مژگان بحيرت مشتمل برداشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید