شماره ٢٧٤: تا چند بعيب من و ما چشم گشودن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند بعيب من و ما چشم گشودن
آينه ما آب شد از شرم نمودن
مانند شرر دانه بيحاصل ما را
ناکاشته ديدند سزاوار درودن
زين بيش که کاهيدى از اسباب تعين
اى صفر هوس بر تو چه خواهند فزودن
جمعيت دل وقف مقيم پس زانوست
بايد بتأمل مژه ئى چند غنودن
ناصافى دل بيخبر از وهم و گمان بود
تمثال بر آينه ما بست زدودن
علم و عملى چند که افسانه وهم است
ميجوشد ازين پرده چو گفتن زشنودن
ما را بتصرفکده عالم اسباب
دستى است که بايد چو نفس بر همه سودن
خميازه غنيمت شمرد ذوق وصالم
چشمم بتو وا ميکند آغوش گشودن
ما خاک نشينان چمن عيش دواميم
گل از سر تسليم محالست ربودن
جز عجز زپيدائى ما پرده گشا نيست
انداز خمى هست در ابروى نمودن
(بيدل) رم فرصت سر و برگ نفس تست
جائى که تو باشى نتوان آنهمه بودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید