شماره ٢٨٤: جنون ما بيابانهاست از آوارگى بيرون

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
جنون ما بيابانهاست از آوارگى بيرون
چو مجنون کاش سازد گرد ما با دامن هامون
سراغ عافيت از برگ برگ اين چمن جستم
کجا آرام کو راحت جهانى ميطپد در خون
مقيم سايه بيد از چمن دارد فراغتها
برفع بيکسى کم نيست موهم بر سر مجنون
درين گلزار ممکن نيست از تحقيق گلچيدن
زدامان زمين يکچشم حيران گير تا گردون
تبسم نسخه از لعلش که دارد تاب بردارد
رگ ياقوت ميگردد نمايان زين خط موزون
فنون نرگسش هر جا کتاب سحر پردازد
بجيب خم نگاه چشم حيرانست افلاطون
تب شوق که ميجوشد زمغز استخوان من
که از نبضم چو تار شمع آتش ميجهد بيرون
سواد اضطراب موج اين طوفان نشد روشن
حباب آن به که عينک بشکند در ديده جيحون
گرفتم واشگافى پرده رمز نفسها را
چه خواهى خواند جز اوهام ازين سطر هوا مضمون
بغير از عشق رنگى نيست حسن بى نيازى را
همه گر نام ليلى برده ئى گل ميکند مجنون
مپرسيد از نسيم ناتوان پرواز ايجادم
دم صبح ازل بودم نفس گل کرده ام اکنون
باين عجزى که در بنياد طاقت ديده ام (بيدل)
مگر کوهى شوم تا ناله پردازم من محزون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید