وله فى الموعظه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب
به هرزه مى گذرد عمر، وارهان، درياب
تو غافلى و رفيقان به کار سازى راه
چه خفته اي؟ که برون رفت کاروان، درياب
هزار بار ترا بيش گفته ام هر روز
که : هين! شبى دوسه بيدار باش، هان! درياب
جوان چو پير شود، کار کرده مى بايد
ز پير کار نيايد، تو، اى جوان، درياب
زمانه مى گذرد، چون زمين مباش، زمن
قبول کن، ز من اى خواجه، اين زمان درياب
ترا شکار دلي، گر ز دست برخيزد
سوار شو، منشين، سعى کن، روان درياب
گرت به جان خطرى ميرسد تفاوت نيست
قبول خاطر صاحب دلان بجان درياب
ورت نگه کند از گوشه اى شکسته دلى
غلط مشو، که فتوحيست رايگان، درياب
به هيچ کار نيايى چو ناتوان گردى
کنون که کار به دستست، مى توان، درياب
اقامت تو بدنيا ز بهر آخرتست
چو اين گذشت به غفلت مکوش و آن درياب
شنيده اى که چها يافتند پيش از تو؟
تو نيز آدميي، جهد کن، همان درياب
به پيشگاه بزرگان گرت رها نکنند
فقير باش و زمين بوس و آستان درياب
ز عمر عاريتي، اوحدي، بمير امروز
پس آنگهى برو و عمر جاودان درياب
مکن ز ياد فراموش روز دشوارى
که با تو چند بگفتم که: اى فلان، درياب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید