شماره ٦: من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
به يک پرواز بى هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستى داشتم بر سر، نه پايى داشتم در گل
به دست خويش کردم اينچنين بى دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گريزانم
که گر دستم دهد از خويش هم سازم جدا خود را
گر اين وضع است مى ترسم که با چندين وفادارى
شود لازم که پيشت وانمايم بيوفا خود را
چو از اظهار عشقم خويش را بيگانه مى دارى
نمى بايست کرد اول به اين حرف آشنا خود را
ببين وحشى که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسى کو بگذراندى تشنه از آب بقا خود را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید