شماره ٥٤: ابروى تو جنبيد و خدنگى ز کمان جست

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ابروى تو جنبيد و خدنگى ز کمان جست
بر سينه چنان خورد که از جوشن جان جست
اين چشم چه بود آه که ناگاه گشودى
اين فتنه دگر چيست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کنارى و فراغى
اين عشق کجا بود که ناگه به ميان جست
در جرگه او گردن جان بست به فتراک
هر صيد که از قيد کمند دگران جست
گردن بنه اى بسته زنجير محبت
کز زحمت اين بند به کوشش نتوان جست
گفتم که مگر پاس تف سينه توان داشت
حرفى به زبان آمد و آتش ز دهان جست
وحشى مى منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدى بيخود و حرفى ز زبان جست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید