شماره ١٢٧: دگر آن شبست امشب که ز پى سحر ندارد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دگر آن شبست امشب که ز پى سحر ندارد
من و باز آن دعاها که يکى اثر ندارد
من و زخم تيز دستى که زد آنچنان به تيغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پيکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از اين ثمر ندارد
ز لبى چنان که بارد شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد
به هواى باغ مرغان همه بالها گشاده
به شکنج دام مرغى چه کند که پر ندارد
بکش و بسوز و بگذر منگر به اين که عاشق
بجز اين که مهر ورزد گنهى دگر ندارد
مى وصل نيست وحشى به خمار هجر خو کن
که شراب نااميدى غم درد سر ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید