شماره ١٩٠: دوش اندک شکوه اى از يار مى بايست کرد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش اندک شکوه اى از يار مى بايست کرد
و ز پى آن گريه اى بسيار مى بايست کرد
حال خود گر عرض مى کردم به اين سوز و گداز
چاره کار منش ناچار مى بايست کرد
بعد عمرى کامدى يک لحظه مى بايست بود
پرسش حال من بيمار مى بايست کرد
امتحان ناکرده خواندى غير را در بزم خاص
چند روزى چون منش آزار مى بايست کرد
رفتن از مجلس بدين صورت چه معنى داشت دوش
رنجشى گر داشتى اظهار مى بايست کرد
تا شود ظاهر که نام ما نرفت از ياد دوست
ياد ما در نامه اى يک بار مى بايست کرد
کار خود بد کردم از عرض محبت پيش يار
خود غلط کردم چرا اين کار مى بايست کرد
شب که مى بردند مست از بزم آن بدخو مرا
هر چه دل مى خواست با اغيار مى بايست کرد
اينکه وحشى را زدى بر دار کم لطفى نبود
اولش بسيار منت دار مى بايست کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید