شماره ١٩٦: کسى از دور تا کى چين ابروى کسى بيند

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کسى از دور تا کى چين ابروى کسى بيند
سراپا چشم حسرت گردد و سوى کسى بيند
ز روى خويشتن هم شرم مى آيد مرا تا کى
کسى بنشيند و از دور در روى کسى بيند
نه مغرورى چنانم کشت کز دل چون کشد خنجر
سرى پيش افکند در چاک پهلوى کسى بيند
فلک گو استخوان پيش سگ افکن ناتوانى را
که فرسايد ز حسرت چون سگ کوى کسى بيند
کسى داند که وحشى را چه برق افتاد در خرمن
که داغى بر جگر از تندى خوى کسى بيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید