به لب بگوى که آن خنده نهان نکند
مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند
تو خود مرا چه کنى ليک چشم را فرماى
که آن نگه که تو کردى زمان زمان نکند
تو رنجه اى زمن و ميل من ولى چکنم
بگو که ناز توام دست در ميان نکند
گرم مجال نگاهى بود زمان چکنم
حکايتى که نگه مى کند زبان نکند
هزار سود در اين بيع هست خواهى ديد
مرا بخر که خريدار من زيان نکند
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است
وليک نسبت ما را به اين و آن نکند
بس است جور ز صبر آزمود وحشى را
هزار بار کسى را کس امتحان نکند