مده از خنده فريب و مزن از غمزه خدنگ
رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ
غمزه گو ناوک خود بيهده زن پس مفکن
که دل و جان دگر ساختم از آهن و سنگ
عذرم اين بس اگر از کوى تو رفتم که نماند
نام نيکى که توانم بدنش ساخت به ننگ
بلبل آن به که فريب گل رعنا نخورد
که دو روزيست وفادارى ياران دو رنگ
آه حسرت نه به آيينه وحشى آن کرد
که توان بردنش از صيقل ابروى تو زنگ