نيستيم از دوريت با داغ حرمان نيستيم
دل پشيمان است ليکن ما پشيمان نيستيم
گر چه از دل مى رود عشق به جان آميخته
با وجود اين وداع صعب گريان نيستيم
گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسوده ايم
درد گو ما را بکش در فکر درمان نيستيم
آنچه مارا خوار مى کرد آن محبت بود و رفت
گو به چشم آن مبين مارا که ما آن نيستيم
ما سپر انداختيم اينک حريف عشق نيست
طبل برگشتن بزن ما مرد ميدان نيستيم
يوسف ديگر به دست آريم وحشى قحط نيست
ما مگر درمصر يعنى شهر کاشان نيستيم