از تندى خوى تو گهى ياد نکردم
کز درد نناليدم و فرياد نکردم
پيش که رسيدم، که ز اندوه جدائى
نگريستم و حرف تو بنياد نکردم
با اينهمه بيداد که ديدم ز تو هرگز
دادى نزدم ناله ز بيداد نکردم
گفتى چه کس است اين ، چه کسم، آن که ز جورت
جان دادم و آه از دل ناشاد نکردم
وحشى منم آن صيد که از پا ننشستم
تا جان هدف ناوک صياد نکردم