چون طفل اشک پرده در راز نيستم
از من مپوش راز که غماز نيستم
در انتظار اينکه مگر خواندم شبى
يک شب نشد که گوش بر آواز نيستم
بيخود مرا حکايت او چيست بر زبان
گر در خيال آن بت طناز نيستم
در بزم عشق نرد مرادى نمى زدم
زانرو که چون رقيب دغا باز نيستم
گر ترک خانمان نکنم از براى تو
وحشى رند خانه برانداز نيستم