هست هنوز ماه من چشم و چراغ ديگران
سبزه او هنوز به از گل باغ ديگران
خلق روان به هر طرف بهر سراغ يار من
بيهده من چرا روم بهر سراغ ديگران
رسته گلم ز بام و در جاى دگر چرا روم
با گل خود چه مى کنم سبزه باغ ديگران
من که ميسرم شود صافى جام او چرا
در دل خود کنم گره درد اياغ ديگران
وحشى از او علاج کن سوز درون خويش را
فايده چيست سوختن از تف داغ ديگران