شماره ٣٤٨: دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفيقى مى روم آماده ره شو
سبک باش اى صباح روز عشرت بس گران خيزى
تو هم از حد درازى اى شب اندوه کوته شو
هنوز از شب همان پاس نخست است اى فلک مارا
چه شد چون ديگران گو يک شب ما هم سحر گه شو
ز سيماى قصب درماهتاب افتاده جانها را
برآى ابر مشکين سايه پوش طلعت مه شو
بهشتى هست نام آن مقام عشق و حيرانى
ولى تا عقل هست آنجا نشايد رفت آگه شو
قبول ورد مردم از تک و پوى عبث خيزد
نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو
هواى طبع تشويشات دارد خوش بيا وحشى
به اطمينان خاطر گوشه اى بنشين مرفه شو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید