يک بار نباشد که نيازرده ام از تو
در حيرتم از خود که چه خوش کرده ام از تو
خواهم که حريفى چو تو خوبت بچشاند
ته مانده اين رطل که من خورده ام از تو
اين ميوه که آلوده به زهرم لب و دندان
نوباوه شاخى ست که پرورده ام از تو
سد پرده خون گشت بر عقده غم خشک
دل مرده تر از غنچه پژمرده ام از تو
چون وحشى اگر عمر بود بر تو فشاندم
جانى که به نزديک لب آورده ام از تو