حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى سيرت نيكمردان شنو
اگر نيكبختى و مردانه رو
كه شبلى ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه كرد و مورى در آن غله ديد
كه سرگشته هر گوشه‌اى مي‌دويد
ز رحمت بر او شب نيارست خفت
به مأواى خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد كه اين مور ريش
پراگنده گردانم از جاى خويش
درون پراگندگان جمع دار
كه جمعيتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسى پاك زاد
كه رحمت بر آن تربت پاك باد
ميازار مورى كه دانه‌كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
سياه اندرون باشد و سنگدل
كه خواهد كه مورى شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزى به پايش در افتى چو مور
نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه كن كه چون سوخت در پيش جمع
گرفتم ز تو ناتوان تر بسى است
تواناتر از تو هم آخر كسى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید