حكايت حاتم طائى و صفت جوانمردى او

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم در ايام حاتم كه بود
به خيل اندرش بادپايى چو دود
صبا سرعتي، رعد بانگ ادهمى
كه بر برق پيشى گرفتى همى
به تگ ژاله مي‌ريخت بر كوه و دشت
تو گفتى مگر ابر نيسان گذشت
يكى سيل رفتار هامون نورد
كه باد از پيش باز ماندى چو گرد
ز اوصاف حاتم به هر بر و بوم
بگفتند برخى به سلطان روم
كه همتاى او در كرم مرد نيست
چو اسبش به جولان و ناورد نيست
بيابان نوردى چو كشتى برآب
كه بالاى سيرش نپرد عقاب
به دستور دانا چنين گفت شاه
كه دعوى خجالت بود بى گواه
من از حاتم آن اسب تازى نهاد
بخواهم، گر او مكرمت كرد و داد
بدانم كه در وى شكوه مهى است
وگر رد كند بانگ طبل تهى است
رسولى هنرمند عالم به طى
روان كرد و ده مرد همراه وى
زمين مرده و ابر گريان بر او
صبا كرده بار دگر جان در او
به منزلگه حاتم آمد فرود
بر آسود چون تشنه بر زنده رود
سماطى بيفگند و اسبى بكشت
به دامن شكر دادشان زر بمشت
شب آن جا ببودند و روز دگر
بگفت آنچه دانست صاحب خبر
همى گفت و حاتم پريشان چو مست
به دندان ز حسرت همى كند دست
كه اى بهره ور موبد نيك نام
چرا پيش از اينم نگفتى پيام؟
من آن باد رفتار دلدل شتاب
ز بهر شما دوش كردم كباب
كه دانستم از هول باران و سيل
نشايد شدن در چراگاه خيل
به نوعى دگر روى و راهم نبود
جز او بر در بارگاهم نبود
مروت نديدم در آيين خويش
كه مهمان بخسبد دل از فاقه ريش
مرا نام بايد در اقليم فاش
دگر مركب نامور گو مباش
كسان را درم داد و تشريف و اسب
طبيعى است اخلاق نيكو نه كسب
خبر شد به روم از جوانمرد طى
هزار آفرين گفت بر طبع وى
ز حاتم بدين نكته راضى مشو
از اين خوب تر ماجرايى شنو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید