حكايت صبر و ثبات روندگان

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چنين نقل دارم ز مردان راه
فقيران منعم، گدايان شاه
كه پيرى به در يوزه شد بامداد
در مسجدى ديد و آواز داد
يكى گفتش اين خانه‌ى خلق نيست
كه چيزى دهندت، بشوخى مايست
بدو گفت كاين خانه كيست پس
كه بخشايشش نيست بر حال كس؟
بگفتا خموش، اين چه لفظ خطاست
خداوند خانه خداوند ماست
نگه كرد و قنديل و محراب ديد
به سوز از جگر نعره‌اى بر كشيد
كه حيف است از اين جا فراتر شدن
دريغ است محروم از اين در شدن
نرفتم به محرومى از هيچ كوى
چرا از در حق شوم زردروي؟
هم اين جا كنم دست خواهش دراز
كه دانم نگردم تهيدست باز
شنيدم كه سالى مجاور نشست
چو فرياد خواهان برآورده دست
شبى پاى عمرش فرو شد به گل
تپيدن گرفت از ضعيفيش دل
سحر برد شخصى چراغش به سر
رمق ديد از او چون چراغ سحر
همي‌گفت غلغل كنان از فرح
و من دق باب الكريم انفتح
طلبكار بايد صبور و حمول
كه نشنيده‌ام كيمياگر ملول
چه زرها به خاك سيه در كنند
كه باشد كه روزى مسى زر كنند
زر از بهر چيزى خريدن نكوست
نخواهى خريدن به از ياد دوست
گر از دلبرى دل به تنگ آيدت
دگر غمگسارى به چنگ آيدت
مبر تلخ عيشى ز روى ترش
به آب دگر آتشش باز كش
ولى گر به خوبى ندارد نظير
به اندك دل آزار تركش مگير
توان از كسى دل بپرداختن
كه دانى كه بى او توان ساختن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید