حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم كه نابالغى روزه داشت
به صد محنت آورد روزى به چاشت
به كتابش آن روز سائق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
پدر ديده بوسيد و مادر سرش
فشاندند بادام و زر بر سرش
چو بر وى گذر كرد يك نيمه روز
فتاد اندر او ز آتش معده سوز
بدل گفت اگر لقمه چندى خورم
چه داند پدر غيب يا مادرم؟
چو روى پسر در پدر بود و قوم
نهان خورد و پيدا بسر برد صوم
كه داند چو در بند حق نيستى
اگر بى وضو در نماز ايستي؟
پس اين پير ازان طفل نادان ترست
كه از بهر مردم به طاعت درست
كليد در دوزخ است آن نماز
كه در چشم مردم گزارى دراز
اگر جز به حق مي‌رود جاده‌ات
در آتش فشانند سجاده‌ات



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید