حكايت در مذلت بسيار خوردن

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه آوردم از بصره دانى عجب
حديثى كه شيرين ترست از رطب
تنى چند در خرقه راستان
گذشتيم بر طرف خرماستان
يكى در ميان معده انبار بود
از اين تنگ چشمى شكم خوار بود
ميان بست مسكين و شد بر درخت
وزان جا به گردن در افتاد سخت
رئيس ده آمد كه اين را كه كشت؟
بگفتم مزن بانگ بر ما درشت
شكم دامن اندر كشيدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانى فراخ
نه هر بار خرما توان خورد و برد
لت انبار بد عاقبت خورد و مرد
شكم بند دست است و زنجير پاى
شكم بنده نادر پرستد خداى
سراسر شكم شد ملخ لاجرم
به پايش كشد مور كوچك شكم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید