حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چوانى هنرمند فرزانه بود
كه در وعظ چالاك و مردانه بود
نكونام و صاحبدل و حق پرست
خط عارضش خوشتر از خط دست
قوى در بلاغات و در نحو چست
ولى حرف ابجد نگفتى درست
يكى را بگفتم ز صاحبدلان
كه دندان پيشين ندارد فلان
برآمد ز سوداى من سرخ روى
كز اين جنس بيهوده ديگر مگوى
تو در وى همان عيب ديدى كه هست
ز چندان هنر چشم عقلت ببست
يقين بشنو از من كه روز يقين
نبينند بد، مردم نيك بين
يكى را كه عقل است و فرهنگ و راى
گرش پاى عصمت بخيزد ز جاى
به يك خرده مپسند بر وى جفا
بزرگان چه گفتند؟ خذما صفا
بود خار و گل با هم اى هوشمند
چه در بند خارى تو؟ گل دسته بند
كرا زشت خويى بود در سرشت
نبيند ز طاووس جز پاى زشت
صفائى بدست آور اى خيره روى
كه ننمايد آيينه‌ى تيره، روى
طريقى طلب كز عقوبت رهى
نه حرفى كه انگشت بر وى نهى
منه عيب خلق اى خردمند پيش
كه چشمت فرو دوزد از عيب خويش
چرا دامن آلوده را حد زنم
چو در خود شناسم كه تر دامنم؟
نشايد كه بر كس درشتى كنى
چو خود را به تأويل پشتى كنى
چو بد ناپسند آيدت خود مكن
پس آنگه به همسايه گو بد مكن
من ار حق شناسم وگر خود نماى
برون با تو دارم، درون با خداى
چو ظاهر به عفت بياراستم
تصرف مكن در كژو راستم
اگر سيرتم خوب و گر منكرست
خدايم به سر از تو داناترست
تو خاموش اگر من بهم يا بدم
كه حمال سود و زيان خودم
كسى را به كردار بد كن عذاب
كه چشم از تو دارد به نيكى ثواب
نكو كارى از مردم نيك راى
يكى را به ده مي‌نويسد خداى
تو نيز اى عجب هر كه را يك هنر
ببيني، ز ده عيبش اندر گذر
نه يك عيب او را بر انگشت پيچ
جهانى فضيلت برآور به هيچ
چو دشمن كه در شعر سعدي، نگاه
به نفرت كند و اندرون تباه
ندارد به صد نكته‌ى نغز گوش
چو زحفى ببيند برآرد خروش
جز اين علتش نيست كان بد پسند
حسد ديده نيك بينش بكند
نه مر خلق را صنع بارى سرشت؟
سياه و سپيد آمد و خوب و زشت
نه هر چشم و ابرو كه بينى نكوست
بخور پسته مغز و بينداز پوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید