حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم كه مستى ز تاب نبيد
به مقصوره‌ى مسجدى در دويد
بناليد بر آستان كرم
كه يارب به فردوس اعلى برم
موذن گريبان گرفتش كه هين
سگ و مسجد! اى فارغ از عقل و دين
چه شايسته كردى كه خواهى بهشت؟
نمي‌زيبدت ناز با روى زشت
بگفت اين سخن پير و بگريست مست
كه مستم بدار از من اى خواجه دست
عجب دارى از لطف پروردگار
كه باشد گنهكارى اميدوار؟
تو را مي‌نگويم كه عذرم پذير
در توبه بازست و حق دستگير
همى شرم دارم ز لطف كريم
كه خوانم گنه پيش عفوش عظيم
كسى را كه پيرى درآرد ز پاى
چو دستش نگيرى نخيزد ز جاى
من آنم ز پاى اندر افتاده پير
خدايا به فضل توام دست گير
نگويم بزرگى و جاهم ببخش
فروماندگى و گناهم ببخش
اگر يارى اندك زلل داندم
به نابخردى شهره گرداندم
تو بينا و ما خائف از يكدگر
كه تو پرده پوشى و ما پرده در
برآورده مردم ز بيرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش
به نادانى ار بندگان سركشند
خداوندگاران قلم در كشند
اگر جرم بخشى به مقدار جود
نماند گنهكارى اندر وجود
وگر خشم گيرى به قدر گناه
به دوزخ فرست و ترازو مخواه
گرم دست گيرى به جايى رسم
وگر بفگنى بر نگيرد كسم
كه زور آورد گر تو يارى دهي؟
كه گيرد چو تو رستگارى دهي؟
دو خواهند بودن به محشر فريق
ندانم كدامان دهندم طريق
عجب گر بود راهم از دست راست
كه از دست من جز كژى برنخاست
دلم مي‌دهد وقت وقت اين اميد
كه حق شرم دارد ز موى سفيد
عجب دارم ار شرم دارد ز من
كه شرمم نمي‌آيد از خويشتن
نه يوسف كه چندان بلا ديد و بند
چو حكمش روان گشت و قدرش بلند
گنه عفو كرد آل يعقوب را؟
كه معنى بود صورت خوب را
به كردار بدشان مقيد نكرد
بضاعات مزجاتشان رد نكرد
ز لطفت همين چشم داريم نيز
بر اين بي‌بضاعت ببخش اى عزيز
كس از من سيه نامه تر ديده نيست
كه هيچم فعال پسنديده نيست
جز اين كاعتمادم به يارى تست
اميدم به آمرزگارى تست
بضاعت نياوردم الا اميد
خدايا ز عفوم مكن نااميد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید