رفتن موبد در دز و بيرون آوردن ويس را

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چو در دز رفت شاهنشاه موبد
به ايدون وقت و ايدون طالع بد
فراوان جست ويس دلستان را
نديد آن نو شکفته بوستان را
وليکن نور پيشانى و رويش
هميدون بوى زلف مشکبويش
شهنشه را از آن دلبر خبر داد
که مشکين بود خاک و عنبرين باد
همى شد تا به پيش او شهنشاه
بلورين دست او بگرفت ناگاه
کشان از دز به لشکرگاه بردش
به نزديکان و جانداران سپردش
نشاندندش همانگه در عمارى
عمارى گشت ازو باغ بهارى
به گردش خادمان و نامداران
گزيده ويژگان و جانسپاران
همانگه ناى رويين دردميدند
سر پيکر به دو پيکر کشيدند
همان ساعت به راه افتاد خسرو
برابر گشت با باد سبکرو
شتابان روز و شب در راه تازان
به روى دلبر خود گشته نازان
چنان شيرى که بيند گور بسيار
و يا مفلس که يابد گنج شهوار
اگر خرم بد از دلبر سزا بود
که صيدش بهتر از ماه سما بود
روا بود ار کشيد از بهر او رنج
که ناگه يافت از خوبى يکى گنج
در و ياقوت خندان و سخنگوى
چو سيم ناب رخشان و سمن بوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید