رفتن موبد از خراسان به جانب همدان

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
سحرگاهان برآمد ناله ناى
روان شد همچو دريا لشکر از جاى
تو گفتى رود جيحون از خراسان
همى آمد دمان سوى کهستان
هر آن جايى که لشکر گه زدى شاه
نيارستى گذشتن بر سرش ماه
زمين از بار لشکر بود بستوه
که مى رفتند همچون آهنين کوه
تو گفتى سد يأجو جست لشکر
هم ايشان باز چون مأجوج بى مر
همى شد پيگ در پيش شهنشاه
شهنشه از قفاى پيگ در راه
چو پيگ آمد به نزد شاه ويرو
بشد وى را ز دست و پاى نيرو
جهان بر چشم ويرو تيره گون شد
ز خشم شاه چشمش همچو خون شد
همى گفت اى عجب چندين سخن چيست
مرو را اين همه پرخاش با کيست
نشانده خواهرم را در شبستان
برون کرده به دى ماه زمستان
هم او زد پس همو برداشت فرياد
بدان تا باشد از دو گونه بيداد
گزيده خواهرم اکنون زن اوست
تو گويى بدسگال و دشمن اوست
به صد خوارى ز پيش خود براندش
به يک نامه دگرباره نخواندش
گناه او کرد و بر ما کينه ور گشت
چنين باشد کسى کز داد برگشت
نه سنگينست شاهنشه نه رويين
چه بايستش بگفتن لاف چندين
سپاه آورد يک بار و مرا ديد
چنان کم ديد دانم کم پسنديد
ز پيش من به بدروزى چنان شد
که از خوارى به گيتى داستان شد
نه پنهان بود جنگ ما دو سالار
که ديگرگون توان کردن به گفتار
از آن پس کاو ز دست ما بيفتاد
چرا پيمود بر ما اين همه باد
عجبتر زين نديدم داستانى
دو تن ترسد ز بشکسته کمانى
چه ترساند مرا کاو بود ترسان
ندارد هيچ بخرد جنگم آسان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید