در مدح صفوة الدين مادر اخستان

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى شاه بانوى ايران به هفت جد
اقليم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقيس روزگار توئى کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سليمان دوم است
خود خاتم بزرگ سليمان به دست توست
کانگشت کوچک تو چو درياى قلزم است
اعداى مار فعل تو را زخم کين تو
سوزنده تر ز سوزن دنبال کژدم است
تا از جمال مهد تو شروان جمال يافت
قحطش همه نعيم و نيازش تنعم است
بانوى شرق و غرب توئى بر درت مرا
قصه دمادم است که غصه دمادم است
آب کرم نماند و به وقت نماز عيد
اينک مرا به خاک در تو تيمم است
رفتند خسروان گهر بخش زير خاک
از ما نصيبشان رضى الله عنهم است
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
اى بانوى الغياث که جاى ترحم است
چون آدمم ز جنت ايوان شه برون
بى آنکه مرغ همت من صيد گندم است
من رانده ارچه از لب عيسى نفس زنم
خوانده کسى است کو خر دجال را دم است
شير سيه برهنه ز هر زر و زيورى
سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
نامم هماى دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجى و نه زاغ تخجم است
سلطان مرا شناسد و دان خليفه هم
مجهول کس نيم همه معلوم مردم است
نان تهى نه و همه آفاق نام من
گنج روان نه و همه آاق گم گم است
خلى نه آخر از خم تا کى مزاج چرخ
که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
آگاهى از غلام و براتى که گفته بود
شاه فلک غلام که سلطان انجم است
برد آن برات و بازگرفت اين غرامت است
داد آن غلام و باز ستد اين تحکم است
من بر اميد مهترى اى بانو عمر خويش
اينجا چه گم کنم که غلامى به من گم است
بر ناتوان کرم کن و اين قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
بيدار باد بخت جوانت که چرخ پير
در مکتب رضاى تو طفل تعلم است
دار عزلت گزيد خاقانى
که به از دار ملک خاقان است
خورش از مشرب قناعت ساخت
که چو زمزم هم آب حيوان است
نبرد تا تواند انده رزق
کانده رزق بر جهانبان است
عمرا گر بهر رزق موقوف است
رزق موقوف بهر فرمان است
نپذيرد ز کس حواله رزق
که ضمان دار رزق يزدان است
مور را روزى از سليمان نيست
گه ز روزى ده سليمان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید