در مدح اقضى القضاة عز الدين بوعمران

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
امام ملت چارم که آسمان ششم
سعود مشترى او را نثار مى سازد
غياث ملت، اقضى القضاة عز الدين
که بحر دستش زرين بحار مى سازد
فضايلش ملک دست راست چندان ديد
کجا به دست چپ آن را شمار مى سازد
عطاردى است زحل سر زبان خامه او
که وقت سير سه خورشيد يار مى سازد
به بوى خلق بهار از خزان همى آرد
به بذل گنج خزان از بهار مى سازد
قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
که در سه چشمه حيوان قرار مى سازد
به قمع کردن فرعون بدعه موسى وار
قلم در آن يد بيضاش مار مى سازد
چو موسيى که مقامات دين و رخنه کفر
ز مار مهره و وز مهره مار مى سازد
جهان به خدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دين نگار مى سازد
فلک شکافد حکمش چنان که دست نبى
شکاف ماه دو هفت آشکار مى سازد
اگر بنان نبى مه شکافت، دست امين
ز آفتاب شکافى شعار مى سازد
دلم که آهوى فتراک اوست حبل امان
از آن دوال پلنگان شکار مى سازد
عيادت دل بيمار من کن قدمش
که از زمين فلک افتخار مى سازد
ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش
مرا چو روى شفق شرمسار مى سازد
سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
ز حلقه در خود گوشوار مى سازد
سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم
مرا چو طفل عرب طوق دار مى سازد
مرا ز خاک به مردم همى کند پدرش
هم او شعار پدر اختيار مى سازد
دل مرا که ز توفيق بخت نوميد است
قبول همتش اميدوار مى سازد
به عهد مفتى عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنيت او برگ و بار مى سازد
به نوبت من هرکس که يافت کسوت شعر
ز لفظ و معنى من پود و تار مى سازد
بقا حصار تنش باد کاين حصار کبود
ز سايه سر کلکش حصار مى سازد
تو مار صورتى و هميشه شکرخورى
خاقانى است طوطى و دايم جگر خورد
اين هم ز بخشش فلک و جود عالم است
کان را که خاک بايد خوردن، شکر خورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید