در رثاء جمال الدين ابوجعفر محمدبن على بن منصور اصفهانى وزير قطب الدين صاحب موصل

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
جمال صفاهان نظام دوم
که گيتى سيم جعفر انگاشتش
چو قحط کرم ديد در مرز دهر
على وار تخم کرم کاشتش
دهان جهان ناله آز داشت
به در سخاوت بينباشتش
به سلطانى جود چون سر فراشت
قضا چتر دولت برافراشتش
به معمارى کعبه چون دست برد
زمانه براهيم پنداشتش
از آن کآفتاب سخا بود چرخ
ز روى زمين سايه برداشتش
جهان را همين يک جوان مرد بود
فلک هم حسد برد و نگذاشتش
چنان سوخت خاقانى از سوگ او
که با شام برمى زند چاشتش
زين خام قلتبان پدرى دارم
کز آتش آفريد جهاندارش
هم زاد بود آزر نمرودش
استاد بود يوسف نجارش
هم طبع او چو تيشه تراشنده
هم خوى او برنده چو منشارش
روز از فلک بود همه فريادش
شب با زحل بود همه پيکارش
مريخ اگر به چرخ يکم بودى
حالى بدوختى به دو مسمارش
نقرس گرفته پاى گران سيرش
اصلع شده دماغ سبکبارش
چون ليقه دوات کهن گشته
پوسيده گوشت در تن مردارش
آبش ز روى رفته و باد از سر
افتاده در متاع گرانبارش
منبر گرفته مادر مسکينم
از دست آن مناره خونخوارش
با آنکه بهترين خلف دهرم
آيد ز فضل و فطنت من عارش
کاى کاش جولهستى خاقانى
تا اين سخنورى نبدى کارش
با اين همه که سوخته و پخته است
جان و دلم ز خامى گفتارش
او نايب خداست به رزق من
يارب ز نائبات نگه دارش
جدلى فلسفى است خاقانى
تا به فلسى نگيرى احکامش
فلسفه در جدل کند پنهان
وانگهى فقه برنهد نامش
مس بدعت به زر بيالايد
پس فروشد به مردم خامش
دام در افکند مشعبدوار
پس بپوشد به خار و خس دامش
مرغ را هم به لطف صيد کنند
پس ببرند سر به ناکامش
علم دين پيشت آورد وانگه
کفر باشد سخن به فرجامش
کار او و تو تا گه تطهير
کار طفل است و آن حجامش
شکرش در دهان نهد و آنگه
ببرد پاره اى ز اندامش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید