در مدح علاء الدين اتسز شاه خوارزم

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
افاق زير خاتم خوارزم شاهى است
مانا ز بخت يافت نگين پيمبرى
پيش سپيد مهره قدرش زبون تر است
از بانگ پشه دبدبه کوس سنجرى
از بهر آنکه نامه درگاه او برد
عنقا کمر ببست براى کبوترى
چرخ کبود را ز حسام بنفش او
تهديد مى رسد که رها کن ستمگرى
از دهر زاد و دهر فضولى نماى را
خون ريختى گرش نبدى حق مادرى
تيغش ز چار شهر خراسان خراج خواست
از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبرى
شمشير گوشت خواره او را مزورى است
آن کس که خورد رست ز دست مزورى
گر خصم او بجهد طلسمى بساخته است
آن قدر هم ز قدرت او خواست ياورى
گوساله گرچه بهر خلاف خداى بود
نطق از خداى يافت نه از سحر سامرى
گردون مگر مصحف نامش شنوده بود
کابشر نوشت نامش بر تاج مشترى
روح القدس به خدمت او مى خورد قسم
کامروز در زمانه تو اسلام پرورى
سوگند خورد عاقله جان به فضل و عدل
کز روى عدل گسترى و فضل پرورى
خوارزم شه هزار چو محمود زاولى است
خاقانى از طريق سخن صد چو عنصرى
ابر دستا ز بحر جود مرا
عنبر در ثمن فرستادى
يمن و ترک هست شوم و به من
يمن فال يمن فرستادى
طغرلى و هماى و بلبل را
زاغ طوطى سخن فرستادى
شاه شيران توئى که طرفه غزال
صيد کردى به من فرستادى
گر فرستاديم غلام حبش
بس که ترک ختن فرستادى
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادى
خاقانيا! مسيح دما! زين خراس دهر
نانت جوين چراست سخن هات گندمى
مردي، چرا شوى به در عامه طفل وار
شيري، چرا کنى ز سر لابه سگ دمى
درگاه حق شناس که دنيا ز پس دود
بشنو نداى حق سوى دنيا که اخدمى
مردم مجوى و يار مخواه از جهان که هست
يارى و مردمى همه مارى و کژدمى
چون هر دو ميم مردمه در خط کاتبان
کو راست هر دو مردمه چشم مردمى
عالمى بس ديو راى است ارنه من
نام حور دل فريبش کردمى
ارغوانش زعفران سايد همى
ور نسودى من عتابش کردمى
شهربانووار چون رفتى به راه
من عمروار احتسابش کردمى
ماديانى کو شکيبا شد ز فحل
از رياضت من رکابش کردمى
گرچه او را حاجت مهماز نيست
راندمى شب چو نهيبش کردمى
بر چنين مرکوب سى فرسنگ راه
من ز چشم بد نقابش کردمى
کلک سيمين در دواتش سودمى
بند زرين بر کتابش کردمى
از در عشرين کتابش خواندمى
وز ره تسعين حسابش کردمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید