شماره ٢: صد هزاران آفرين جان آفرين پاک را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
صد هزاران آفرين جان آفرين پاک را
کافريد از آب و گل سروى چو تو چالاک را
تلخ مى گويى و من مى بينمت از دور و بس
زهر کى آيد فرو، گر ننگرم ترياک را
غنچه دل ته به ته بى گلرخان خونست از آنک
بوستان زندان نمايد، مردم غمناک را
چون ترا بينم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
بوستان زندان نمايد، مردم غمناک را
چون ترا بينم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک
کرد تردامن رخت اين چشمهاى پاک را
گر به کويت خاک گردم نيست غم، ليکن غم است
کز سر کويت بخواهد باد برد اين خاک را
شهسوارا، عيب فتراک است صيد چون منى
گاه بستن عذرخواهى کن ز من فتراک را
چون دلم زو چاک شد، اى پندگو، راضى نيم
از رگ جان خود اردوزى در اين دل چاک را
چشمه عمرست و خلقى در پيش، حيفى قويست
آشنايى با چنان دريا، چنين خاشاک را
ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد
رحمتى ناموخت آن سنگين دل ناباک را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید