شماره ٢٣: در خم گيسوى کافر کيش دارى تارها

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در خم گيسوى کافر کيش دارى تارها
بهر گمره کردن پاکانست اين زنارها
پرده بردار از رخى کان مايه ديوانگيست
کز دماغ عاقلان بيرون برد پندارها
فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
حسن را آرى بود اينگونه دست افزارها
آشتى ده با لبم لب را که آزارم به کام
کز پس آن آشتى خوش باشد اين آزارها
خارخارى در دلست و غنجهاى خون بران
چون کنم چون خود جز اين گل نشکند زين خارها
هست در کوى تو بستانهاى غم تا بنگرى
سبزه ها کز گريه رسته از ته ديوارها
عاشق کاه و علف دل نيست، بل نقل سگانست
چون دل گاوان که بفروشند در بازارها
ناله اى دارم کش از دل گر برآرم بگسلد
باربرداران مهار و بوستان افسارها
گفتمش جان مى کنم خون مى خورم بهر تو، گفت
خسروا، مشتاق را جز اين نباشد کارها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید