گم شدم در سر آن کوي، مجوييد مرا
او مرا کشت شدم زنده، مموييد مرا
عمرى از گم شدنم رفت و نمى آيم باز
چون چنين است، شما نيز مجوييد مرا
بر درش مردم و آن خاک بر اعضاى منست
هم بدان خاک در آريد و مشوييد مرا
عاشق و مستم و رسوايى خويشم هوس است
هر چه خواهم که کنم، هيچ مگوييد مرا
خسروم من گلى از خون دل خود رسته
بوى من هست جگر سوز، مبوييد مرا