شماره ٧٢: چو خواهى برد روزى عاقبت اين جان مفتون را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چو خواهى برد روزى عاقبت اين جان مفتون را
گه از گاهى به من بنماى بارى صنع بيچون را
تو مى کن هر چه خواهي، من نيارم دم زدن زيرا
که گر چه خون کند سلطان، نيارند از پى خون را
نخواهم داد دربان ترا بهر درون زحمت
بسنده ست آنکه بوسم گه گهى ديوار بيرون را
دل من نامه در دست و خون ديده عنوانش
بس از غمازى عنوان برون بر حال مضمون را
شب آمد روز عيشم را و من با سوخته جانى
همى جويم چراغ افروخته آن روز ميمون را
نه شبهاى من بد روز از اينسان ست بى پايان
ولى يارب، مبادا روز نيک آن زلف شبگون را
تو آن مرغى که آزادى و در دامى نيفتادى
سزد، گر شکرگويى روز و شب بخت همايون را
چو ليلى بيند آن مجنون شراب از خون خود نوشد
به از سنگ ستمگاران نباشد نقل مجنون را
همه کس فتنه شد بر گفته خسرو مگر چشمت
اثر در جاودان هرگز نباشد سحر و افسون را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید