مرا در آرزويت غم نديم است
به تو گر نيست روشن، حق عليم است
به خاک پاى تو خورديم سوگند
از آن معنى که سوگندى عظيم است
چو دل با ابرويت پيوسته بودم
از آن بيچاره مسکين دل دو نيم است
چه درياهاى خون دارم به دل من
يقين در جان من در يتيم است
بدان رو عشق مى ورزم دگر فاش
مرا از طعنه مردم چه بيم است
اگر اشکم به هر سويى روان است
ولى دل بر سر کويت مقيم است
چو غنچه باش خسرو، در جگر خون
اگر مقصودت از زلفش نسيم است