شماره ١٩٥: با غمش خو کردم امشب، گر چه در زارى گذشت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
با غمش خو کردم امشب، گر چه در زارى گذشت
ياد مى کردم ازان شبها که در يارى گذشت
خواب هم نايد گهى تا ديدمى وقتي، مگر
زان شب فرخ که با يارم به بيدارى گذشت
بر درش سودم همه شب ديده و چشم مرا
عزتى بود، ار چه بر خاک درش خوارى گذشت
مردمان گويند چونى در خيال زلف او
چون بود مرغى که عمرش در گرفتارى گذشت
نوش بادا بر من و تو شربت عيش، ار چه دوش
بر تو در مى خوردن و بر من به دشوارى گذشت
گر چه در هجر توام جز خوردن غم کار نيست
هم فسوس من ز عمرى کان به بيکارى گذشت
ناخوش آن وقتى که بر زنده دلان بى عشق رفت
ضايع آن روزى که بر مستان به هشيارى گذشت
ماجراى دوش مى پرسى که چون بگذشت حال
اى سرت گردم، چه مى پرسي، به دشوارى گذشت
دل گران شد ارچه از بار غمت خسرو، از انک
شخص چون مويش ز عالم با سبکبارى گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید