شماره ٢٠٦: هر مژه از غمزه خون ريز تو ناوک زنى ست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر مژه از غمزه خون ريز تو ناوک زنى ست
کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنى ست
چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قيامت، رخ بلاست
آشنايى با چينن خصمان نه حد چون منى ست
جان که زارم مى کشد از ياد چون تو دوستى
جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنى ست
چشم ار بى تو جهان بيند، بگيرش عيب، از انک
خيره بى ديده آلوده تر دامنى ست
ساقيا، گرمى خورم بى تو نگويى کان مى است
مردنم را شربتى و آتشم را روغنى ست
اى که در گريه زنى طعنم که اين خونابه چيست
بر گذر زين سيل تند من، قوى مردافگنى است
اندر آن مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق
اى بسا مرد خدا کو کمتر از هندوزنى ست
عندليبان را غذاى روح باشد بوى گل
مرغ دشت است آن که عاشق بر جو و بر ارزنى ست
هر شبى خسرو که کوبد سينه در کويت به درد
زير ديوار تو، سلطان، پاسبان چوبک زنى ست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید