شماره ٢٠٥: شربت وصلت نجويم کار من خون خوردن ست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شربت وصلت نجويم کار من خون خوردن ست
من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست
جان من از مايه غمهاى تو پرورده شد
خلق غم گويند و نزد بنده جان پروردنست
کشتن من بر رقيب انداز و خود رنجه مشو
زانکه خون چون منى نه لايق آن گردنست
يار محمل راند و سرگشته دلم دنبال او
دير کردم من که جان در رخت بيرون بردنست
چاک دامن مژده بدناميم داد، اى سرشک
ياريش کن کو مرا در بند رسوا کردنست
اى ملامت گوى من، جايى که تابد آفتاب
ذره سرگشته را چه جاى گرد آوردنست
پند گوى يا گفتگو کم کن که پيکان خورده را
در کشيدن بيش از ان رنج است کاندر خوردن است
بس کن، اى مطرب که شهر از شعله هاى من بسوخت
روغن خود آتشى را ريز کاندر مردن ست
قصه عشق از چه بر جان مى زند محرم چو نيست
خسروا، تن زن که نه جاى سخن گستردن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید